مراسم اولین سالگرد شهدای حکی و عملیات آیت الله کاشانی در نماز جمعه ارومیه
نفر اول از سمت چپ سردار قربان نژاد
..............................................
بعد از جریان تصفیه سپاه، در اسفند 1359 وارد سپاه شدم. در واقع آن جمع بچههای اتحادیه انجمنهای اسلامی مساجد مثل حمید اکبرزاده، علی کامیار، بیت الله جعفری و ... به سپاه رفتیم. به اتفاق احمد جاویدی در خدمت آقامهدی امینی بودیم.
آقای حقیقت نیکو آن زمان در روابط عمومی بودند. آقای دلآزاد هم با ایشان بود. چون صبغه کار فرهنگی و فعالیتهای قرآنی داشتم، بعد از شهادت آقامهدی امینی و قضایای دارلک به روابط عمومی پیوستم.
فعالیتهای دانشآموزی و اردوها را در پادگان شهید بهشتی(مالک اشتر) شروع کردیم. اواخر سال 1360 بود که آقای کامیار گفتند یک نفر نیرو برای شما پیدا کردم! آقای کامیار آن موقع در فرماندهی بود. من و آقای ابوالفضل متقیفر جریان اردوها را پیگیری میکردیم. مسئول روابط عمومی آقای مجید متقیفر برادر بزرگ ابوالفضل بود و جانشین ایشان هم آقای دریانی بودند.
بالاخره آن نیرویی که آقای کامیار گفته بودند آمدند. دیدیم یک جوان خوش سیما و مرتب و منظم و دوست داشتنی به نام «پنجعلی اکرمی قوشچی» بود. در همان نگاه اول جاذبه او ما را گرفت. ما در یک فضای صمیمی کارمان را ادامه دادیم. مابین گفتگوهای ما که سه نفری در اتاق دانشآموزی بودیم حرفهای شخصی هم مطرح میشد. از جمله اینکه آقای اکرمی در یکی از روزهای اواخر فروردین یا اردیبهشت سال 1361 گفتند میخواهم ازدواج کنم و مقدمات کار هم فراهم شده است. ما خیلی خوشحال شدیم و آرزوی خوشبختی برایش کردیم.
چند روزی از طرح این موضوع نگذشته بود که یکی از فامیلهای آقای اکرمی فوت کردند. لذا موضوع ازدواج تا چهلم آن مرحوم به تعویق افتاد. این درحالی بود که ایشان عقد کرده بود و دفتر عقدنامهاش روی کمد اتاق ما بود. تازه چهلم فامیلشان که تمام شده و ما انتظار برنامه ازدواج آقای اکرمی را داشتیم که یک نفر دیگر از فامیلشان فوت کرد و دوباره برنامه به تعویق افتاد.
در این اثنا هم ما درگیر اردوهای دانشآموزی بودیم. ما 40 نفر از بهترین افراد را از مدارس شناسایی کرده بودیم و در این اردوها بودند. که بعد از اتمام دوره هم بیشتر آنان جذب سپاه شدند. هفته آخر اردو قرار شد این بچهها یک هفته نیز به تبریز بروند در قالب اردوی عقیدتی سیاسی. آن موقع ما زیر نظر منطقه پنج بودیم که در تبریز بود.
آقای اکرمی که به دورهها میآمدند خیلی منظم و مرتب و به عبارتی شیکپوش بودند. من برعکس ایشان نامرتب بودم و پیراهن سبز داشتم با شلوار خاکی و ... که یکبار هم مورد مؤاخذه شهید آقامهدی امینی قرار گرفتم و ایشان تذکر دادند که منظم باشم.
دوره تکمیلی در پشت محل «ائل گُلی» بود. اوایل شهریور ماه بود که آقای متقیفر به من گفتند بروم به بچهها در تبریز سری بزنم و یک ارزیابی نیز از دوره داشته باشم. روز اول شهریور من در تبریز بودم و کارهایم را انجام دادم. ساعت سه یا چهار بعدازظهر بود که میخواستم برگردم. با ابوالفضل تماس گرفتم که میخواهم برگردم. به علت ناامنی جادهها در آن موقع و اینکه از ساعت 4 تأمین جاده را برمیداشتند، ایشان به من گفت به مصلحت نیست. بمان و فردا بیا.
فردایش من حرکت کردم و به ارومیه برگشتم. تا رسیدم به واحد خودمان رفتم. ساختمان سوت و کور بود. در آنجا تنها آقای مختار ذوالفقاری بودند. پرسیدم چه خبر؟ بچهها کجا هستند؟
مختار گفت دیروز قرار بود در منطقه ترگور عملیاتی اتفاق بیفتد که آمدند و از بچههای اینجا را هم با خودشان بردند. پرسیدم نتیجه چی شده؟
گفت خبر دقیقی ندارم اما گویا درگیری شدید بوده و عدهای از بچهها شهید و تعدادی هم اسیر شدهاند!
بعدازظهر اطلاع یافتیم که آن اسرا هم شهید شدهاند. از واحد روابط عمومی ما 7 نفر به شهادت رسیده بودند. آقایان محمود دهقان سلماسی، پنجعلی اکرمی قوشچی، کاظم خوشبخت، یحیی کامیار، محمدرضا بخشی، جعفر مجرد و ناصر خدایاری بودند.
فردایش پیکرهای این شهیدان را به محوطه سپاه آوردند. رحمت عبدالله نژاد این شهدا را تخلیه میکرد. حالا ما میگوئیم که داعش چه جنایتهایی میکند. آن زمان در سال 1361 این ضدانقلاب با شهدا بدترین کارها را کرده بود. برخی را با تبر زده بودند. برخی را در دیگ آب جوش انداخته بودند. جگر یکی از شهدا را درآورده بودند و ...
سر پیکر شهید اکرمی رفتم دیدم با تبر چانه و پیشانیاش را شکافته بودند. همانجا یاد ماجرای عقد او افتادم که با چند فوتی از فامیلش، ازدواجش به تأخیر افتاده بود.
وقتی برگشتیم به اتاق، دفترچه ازدواج شهید را گذاشتیم روی میز و با ابوالفضل گریه کردیم. آن صحنههای دلخراش جلوی چشممان بود. همان روزی که قرار ازدواج را گذاشته بودند، همان روز او به شهادت رسید!
این خیلی عجیب بود و تقدیر خداوند بر این مقرر شده بود تا او بجای حجله عروسی به حجله شهادت وارد شود. خوشا به سعادت ایشان.
به روایت سردار سعید قرباننژاد
- ۱ نظر
- ۰۳ دی ۰۳ ، ۱۱:۳۲